دعوت به سفر
شارل بودلر
برگردان: محمد رجب پور
فرزندم ، خواهرم
به آرامش بیندیش
آرامش رفتن بدانجا و با هم زیستن
عشق ورزیدن تا به غایت
عشق ورزیدن و جان دادن
در سرزمینی که به تو می ماند.
خورشیدهای نم زده این آسمان های مه آلود
یادآور جادوی شگفت چشمان جفاکار توست
که پرتوافشانند از میان جویبار اشک هایت.
آنجا همه نظم است و ترتیب
زیبایی است و تجمل
آرامش است و کامجویی.
مبل هایی صیقلی
که دست روزگار آنها را برق انداخته
اتاقمان را خواهند آراست ،
کمیاب ترین گل ها
که رایحه خود را با عطر مشک و عنبر می آمیزند ،
سقف هایی پُر نقش و نگار ،
آینه هایی صاف و صادق ،
شکوهی شرقی ،
همه و همه
با زبان آشنای آرامش
به رمز و راز
با روح و جان سخن خواهند گفت.
آنجا همه نظم است و ترتیب
زیبایی است و تجمل
آرامش است و کامجویی.
در این آبراه ها
این زورق های خفته را بنگر
غرق در احساسی سرگردان ؛
برای برآوردن کم ترین خواهش توست
از آن سوی دنیا بداینجا آمده اند.
خورشیدهای در حال غروب
قبایی از سنبل و زر
بر تن مزرعه ها
آبراه ها و شهر می کنند ؛
در گرمای نوری
دنیا به خواب می رود.
آنجا همه نظم است و ترتیب
زیبایی است و تجمل
آرامش است و کامجویی.
No comments:
Post a Comment