ریچارد کوری
ادوین آرلینگتون رابینسون
برگردان: محمد رجب پور
هروقت که ریچارد کوری می اومد توی خیابون ها
ما آدم های توی پیاده رو بهش زل می زدیم:
از سر تا پا یه نجیب زاده بود
تمیز ، خوش لباس ، مثل شازاده ها کمرباریک.
همیشه آروم و باوقار
همیشه موقع حرف زدن مهربون ؛
صبح بخیر گفتنش همه رو میخکوب می کرد
موقع راه رفتنش سرتاپاش برق می زد.
اعیون بود ، آره ، اعیون تر از یه پادشاه
از خوبی هیچی کم نداشت:
خلاصه: ما فکر می کردیم که او همه چیزه
دم به دم دلمون می خواست جاش بودیم.
پس صبح تا شب جون می کندیم
منتظر نوری تو زندگیمون بودیمُ
نون خشک خالی سفره مون رو لعنت می کردیم ؛
تا این که یه شب آروم تابستون
ریچارد کوری رفت خونه
با یه گلوله خودشو خلاص کرد.
Great. Keep it up man👍
ReplyDelete